part42
پدربزرگ: ا/ت دیگه عضوی از خانواده ماست و تنها نوه دختر من و تنها وارث دختر این شرکتی
ا/ت: کی گفته تنها شاید زن عمو یه دختر دیگه بیاره
جونهو: ا/ت
ا/ت:چیه؟ تهیونگ دروغ میگم میتونه این اتفاق بیفته زن عمو هنوز جوونه عمو شما هم سن زیادی نداری
جونهو: ا/ت بسه
ا/ت: ببخشید آقاجون ادامه بدید
پدربزرگ: آقاجون
ا/ت: اهمم نمیتونم بگم
پدربزرگ: نه بگو داشتم میگفتم ا/ت باید از این به بعد تو این شرکت باشه
ا/ت: من نمیتونم
پدربزرگ: باید بتونی هم درست تموم شده هم خارج درس خوندی میشی دستیار تهیونگ و خودش همه چیز رو بهت یاد میده
ا/ت: نمیشه مثل بقیه کاراموز باشم؟
پدربزرگ: نه بعد از من و پدرت و عموت تو و تهیونگ و تهیان این شرکت رو بدست میگیرید و بعد از شما هم فرزندان شما باید از همین الان سخت تلاش کنی
ا/ت: چشم
پدربزرگ: میتونید برید
منو تهیونگ رفتیم
تهیونگ: خوبی؟
ا/ت: اره ولی من حرف بدی زدم بابام عصبانی شد من دیدم توهم داشتی میخندیدی تو واقعا دلت خواهر نمیخواد
تهیونگ: عمو عصبانی شد چون جای خوبی این حرفو نزدی باید بدونی که چه حرفی کجا بزنی سنگین باش کوچولو
ا/ت: دوباره به من گفتی کوچولو من از خانواده های سنگین خوشم نمیاد ادم باید صمیمی و احساسی باشه دو روز نشده اومدم این تو خانواده منو اوردید سرکار
تهیونگ: خیلی ها ارزو دارند جای تو باشند پدربزرگ زیاد برای اینجا زحمت کشیده
ا/ت: من میترسم فکر میکنم نمیتونم موفق باشم
تهیونگ: به من اعتماد داشته باش من خودم ۴ساله اینجام و اینکه گفتم سنگین باش احساستو نشون نده و اینکه حق نداری با کارمندها صمیمی باشی من رئیستم پس حواست باشه چی بهت میگم
ا/ت: باشه
تهیونگ: باشه؟
ا/ت: چشم
تهیونگ: آفرین پدربزرگ فردا توی جلسه معرفیت میکنه
ا/ت: تهیونگ میشه امشب باهم بریم خرید
تهیونگ: فکر کنم اصلا حواست به من نیست
ا/ت:حواسم هست میخواستم بگم لباس ندارم برای شرکت باهام میای خرید
تهیونگ: به من نگو تهیونگ
ا/ت: چشم رئیس امشب میای با من خرید؟
تهیونگ: خیر
ا/ت: باشه با جانوز میرم
تهیونگ: جانوز کیه؟
ا/ت: به تو چه
تهیونگ: کیم ا/ت نگو به تو چه
ا/ت: ببخشید این مسئله شخصی هست من نمیتونم بگم
تهیونگ: خوبه این چیزارو میدونی
ا/ت: من میرم خونه
تهیونگ: نه نمیری کار داریم
ا/ت: کار؟ چه کاری از فردا شروع کنیم
تهیونگ: روی حرف من حرف نزن ادم موفق از امروز شروع میکنه نه فردا
ا/ت: همم چشم چیکار کنم
تهیونگ: بیا بریم بهت میگم..
ا/ت: چشم
شب
تهیونگ: خسته شدی
ا/ت: نه الان باید همه اینارو حفظ کنم
تهیونگ: بله
ا/ت: تا کی وقت دارم
تهیونگ: وقت نداری فقط باید حفظ کنی
ا/ت: چشم تلاش خودمو میکنم
تهیونگ: افرین بریم خونه
ا/ت: میشه من برم
تهیونگ: با کی میری
ا/ت: تاکسی
تهیونگ: این وقت شب تاکسی؟
#فیک
ا/ت: کی گفته تنها شاید زن عمو یه دختر دیگه بیاره
جونهو: ا/ت
ا/ت:چیه؟ تهیونگ دروغ میگم میتونه این اتفاق بیفته زن عمو هنوز جوونه عمو شما هم سن زیادی نداری
جونهو: ا/ت بسه
ا/ت: ببخشید آقاجون ادامه بدید
پدربزرگ: آقاجون
ا/ت: اهمم نمیتونم بگم
پدربزرگ: نه بگو داشتم میگفتم ا/ت باید از این به بعد تو این شرکت باشه
ا/ت: من نمیتونم
پدربزرگ: باید بتونی هم درست تموم شده هم خارج درس خوندی میشی دستیار تهیونگ و خودش همه چیز رو بهت یاد میده
ا/ت: نمیشه مثل بقیه کاراموز باشم؟
پدربزرگ: نه بعد از من و پدرت و عموت تو و تهیونگ و تهیان این شرکت رو بدست میگیرید و بعد از شما هم فرزندان شما باید از همین الان سخت تلاش کنی
ا/ت: چشم
پدربزرگ: میتونید برید
منو تهیونگ رفتیم
تهیونگ: خوبی؟
ا/ت: اره ولی من حرف بدی زدم بابام عصبانی شد من دیدم توهم داشتی میخندیدی تو واقعا دلت خواهر نمیخواد
تهیونگ: عمو عصبانی شد چون جای خوبی این حرفو نزدی باید بدونی که چه حرفی کجا بزنی سنگین باش کوچولو
ا/ت: دوباره به من گفتی کوچولو من از خانواده های سنگین خوشم نمیاد ادم باید صمیمی و احساسی باشه دو روز نشده اومدم این تو خانواده منو اوردید سرکار
تهیونگ: خیلی ها ارزو دارند جای تو باشند پدربزرگ زیاد برای اینجا زحمت کشیده
ا/ت: من میترسم فکر میکنم نمیتونم موفق باشم
تهیونگ: به من اعتماد داشته باش من خودم ۴ساله اینجام و اینکه گفتم سنگین باش احساستو نشون نده و اینکه حق نداری با کارمندها صمیمی باشی من رئیستم پس حواست باشه چی بهت میگم
ا/ت: باشه
تهیونگ: باشه؟
ا/ت: چشم
تهیونگ: آفرین پدربزرگ فردا توی جلسه معرفیت میکنه
ا/ت: تهیونگ میشه امشب باهم بریم خرید
تهیونگ: فکر کنم اصلا حواست به من نیست
ا/ت:حواسم هست میخواستم بگم لباس ندارم برای شرکت باهام میای خرید
تهیونگ: به من نگو تهیونگ
ا/ت: چشم رئیس امشب میای با من خرید؟
تهیونگ: خیر
ا/ت: باشه با جانوز میرم
تهیونگ: جانوز کیه؟
ا/ت: به تو چه
تهیونگ: کیم ا/ت نگو به تو چه
ا/ت: ببخشید این مسئله شخصی هست من نمیتونم بگم
تهیونگ: خوبه این چیزارو میدونی
ا/ت: من میرم خونه
تهیونگ: نه نمیری کار داریم
ا/ت: کار؟ چه کاری از فردا شروع کنیم
تهیونگ: روی حرف من حرف نزن ادم موفق از امروز شروع میکنه نه فردا
ا/ت: همم چشم چیکار کنم
تهیونگ: بیا بریم بهت میگم..
ا/ت: چشم
شب
تهیونگ: خسته شدی
ا/ت: نه الان باید همه اینارو حفظ کنم
تهیونگ: بله
ا/ت: تا کی وقت دارم
تهیونگ: وقت نداری فقط باید حفظ کنی
ا/ت: چشم تلاش خودمو میکنم
تهیونگ: افرین بریم خونه
ا/ت: میشه من برم
تهیونگ: با کی میری
ا/ت: تاکسی
تهیونگ: این وقت شب تاکسی؟
#فیک
- ۲۵.۰k
- ۲۷ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط